Thursday, August 30, 2007

فراق آرمان

آرمان قشنگم رفته مهد کودک. چهار تا بچه هم سن و سال خودش هم هستند که باهاشون بازی کنه و ازشون چیز یاد بگیره. راستش احساس گناه نمیکنم. آخه همه بهم اخطار داده بودند در این زمینه. ولی به طرز خفه کننده ای دلم براش تنگ میشه. اونقدر تنگ که نفسم به سختی بالا میاد.

براش خوشحالم چون میدونم بازی با بچه ها رو دوست داره.

براش ناراحتم چون انتخاب خودش نبوده که بره مهد، من و بابایی این تصمیم رو براش گرفتیم.

براش خوشحالم چون دیگه از صبح تا شب فقط با من نیست.

براش ناراحتم چون از صبح تا عصر من رو نمیبینه و دلش برام تنگ میشه.

براش خوشحالم چون کم کم یک زبان دیگر هم یاد میگیره و زبان یک سرمایه است.

براش خوشحالم چون دیگه حوصله اش سر نمیره.

براش خوشحالم چون عاشقه نظم هستش و اونجا برنامه منظمی دارند.

براش خوشحالم چون همبازیهاش بچه های مودب و مهربونی هستند.

و این دل بیقرار من میخواد تنها به مثبتهای قضیه فکر کنه. بیصبرانه منتظرم تا چند ساعت دیگه در آغوش بکشمش.

6 comments:

Anonymous said...

دلت براش تنگ نشه چون استقلال با تنهایی فرق داره! خوشحال باش که داره مستقل میشه.

Nazy said...

Salam Nimeh Shab Jan. How poignantly you describe your feelings my friend. And these feelings will fluctuate daily until you all get used to the new arrangements. Where you feel happy one day, you will feel sad and upset another, and where you feel lost and doubtful about your decision one day, you will feel sure and content another. In time, things will settle down and you will all love the arrangement. Remember, it is more important how we spend time with our kids than how much time we spend with them. You will cherish and value the time you spend with Arman and therefore you will organize it in the most efficient and loving way. An educated mother who works, produces, and affects is indeed an excellent mother to a child, for she brings joy of her satisfaction to her family. All the best to you my lovely friend. I am so proud of you.

Anonymous said...

akheyyyyy maman Leila joonam,
dirooz koli be fekret boodam ke delet vaseye Arman tang shode.
doost dashte oonjaro ?

manam barat kheili khoshhalam ke be in khoobi az pase hameye kara bar miay.

Love,
Goli

midnight/... said...

بابک خان با حرف شما موافقم که داره مستقل میشه و این مسرت بخشه. ولی اینکه دلم براش تنگ میشه راستش علاجی نداره جز دیدار مجدد.

midnight/... said...

Nazy joon thanks for your support. Thankfully I am more positive than not. He is doing better every day. And we are going to have the long weekend to spend together again, all three of us enshaalaa :)

midnight/... said...

سلام گلی جونم. مرسی که به فکرم بودی. من هم دلم واست تنگ شده. آرمان به نظرم اونجا خوبه. امروز صبح که بردمش خاله اش میگفت بعد از اینکه من میام بیرون دیگه گریه نمیکنه و هیچ کار بدی هم در طول روز نمیکنه و با همه خوب کنار میاد. کلی کیف کردم از این حرفهاش :)